نتایج جستجو برای عبارت :

فیلم سینمایی زهرمار

 
داستان فیلم
حاج حشمت تهرانی یک مداح شناخته شده است که قرار است در شورای شهر تهران عضو شود. او در یکی از شب ها یکی از دوستان قدیمی خود، رهی را پس از سال ها می بیند، اما رهی از او دل خوشی ندارد و…
درباره فیلم زهرمار
فیلم زهرمار به کارگردانی سیدجواد رضویان در سال 1398 ساخته شده است. این فیلم محصول کشور ایران و در ژانر کمدی و خانوادگی می‌باشد. در این فیلم شبنم مقدمی، سیامک انصاری و شقایق فراهانی به هنرمندی پرداخته‌اند.
 
دانلود فیلم ایرانی
دانلود فیلم زهرمار
 
نام : دانلود فیلم زهرمار
موضوع : خانوادگی, کمدی, اجتماعی
کارگردان : سید جواد رضویان
نویسندگان : پیمان عباسی
تهیه کنندگان : جواد نوروزبیگی
بازیگران : سیامک انصاری، شبنم مقدمی، شقایق فراهانی، سیامک صفری، نسیم ادبی، برزو ارجمند، علی استادی، رضا رویگری، حسین محب اهری و سیامک ادیب
کشور سازنده : ایران
زبان : فارسی
 خلاصه داستان فیلم زهرمار
سیامک انصاری در نقش حاج حشمت تهرانی یک مداح مشهور است که قرار است در شورای استان تهران ع
 
حاج حشمت تهرانی (سیامک انصاری) یک مداح شناخته شده‌است که قرار است در شورای شهر تهران عضو شود. او در یکی از شب‌ها یکی از دوستان قدیمی خود، رهی (سیامک صفری) را پس از سال‌ها می‌بیند، اما رهی از او دل خوشی ندارد و…
 
سیامک انصاری در نقش حاج حشمت تهرانی
شبنم مقدمی در نقش لیلا (مریم)
برزو ارجمند در نقش یحیی شریفی، مدیر تبلیغاتی حشمت
نسیم ادبی در نقش همسایه حشمت
شقایق فراهانی در نقش خانم محدثه حسینی، خواهرزن حشمت
سیامک صفری در نقش رهی، دوست قد
من نمیفهمم حکمت این چیه:
طرف رو توی لینکداین ادد میکنی
بعد توی ریسرچ گیت فالو میکنی
بعد باز توی فیسبوک
بعدش توی اینستاگرم
بعدش توی توئیتر
و سایر شبکه های اجتماعی
چوب تو کون همه تون بره چرا اینجوری میکنین؟ چرا ادمو 100 جا فالو میکنین؟
بیمار. 
هر کاری کوفتی داری دو تا ازینها باید کافی باشه.
ریسرچ گیت حالا اوکی
لینکداین اوکی
دیگه چرا هم توئیتر هم اینستا هم زهرمار هم کوفت؟
دانلود فیلم ایرانی زهرمار با کیفیت عالی
فیلم سینمایی زهرمار در ژانز کمدی به کارگردانی سید جواد رضویان و تهیه کنندگی جواد نوروزبیگی ساخته شده است در فیلم زهرمار بازیگرانی مانند سیامک انصاری، شبنم مقدمی، شقایق فراهانی، سیامک صفری، نسیم ادبی، برزو ارجمند، علی استادی، رضا رویگری، حسین محب اهری و سیامک ادیب نقش آفرینی کرده اند. شما می توانید این فیلم جذاب و دیدنی را از سایت پیشگام مووی خرید و دانلود نمایید.
کارگردان : سید جواد رضویان
موضوع : ط
دانلود رایگان فیلم سینمایی زهر مار
فیلم کمدی زهر مار ۱۳۹۷ به کارگردانی جواب رضویان
کارگردان: جواد رضویان | ژانر: خانوادگی، کمدی، اجتماعی | سال تولید: 1397 | انتشار: 24 دی ماه 1398
مدت زمان: 92 دقیقه | نوع: سینمایی | مخاطب: خانواده | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: جواد نوروزبیگی
خلاصه داستان: حاج حشمت تهرانی (سیامک انصاری) یک مداح شناخته شده است که قرار است در شورای شهر تهران عضو شود. او در یکی از شب‌ها یکی از دوستان قدیمی خ
وبلاگ تری نیوز این مقاله را تقدیم میکند.
در ادامه مطلب لینک دانلود قرار میگرید.
خلاصه داستان فیلم زهرمار :
  فیلم سینمایی روایت قدیمی مرد مذهبی که با گذشته ی آلوده خود رو به رو میشود، همیشه داستان جالبی برای مخاطب بوده است. حاج حشمت با بازی سیامک انصاری یه فردی به ظاهر مذهبی است که میخواهد وارد دنیای سیاست شود اما گذشته اش دست از سرش برنمی دارد. این فرد که به تازگی همسر خود را از دست داده و مداح تکیه شده به اصرار بعضی از افراد این تکیه که دارا
دانلود فیلم زهرمار با کیفیت عالی
دانلود فیلم ایرانی زهرمار با لینک مستقیم و کم حجم

منتشر کننده: تیک فیلم
ژانر: کمدی

فرمت:MP4

کیفیت: WEB-DL

مدت زمان: 91 دقیقه

محصول کشور: ایران

سال ساخت: 1397

کارگردان: سید جواد رضویان
ادامه مطلب
خلاصه داستان
حاج حشمت تهرانی (سیامک انصاری) یک مداح شناخته شده است که قرار است در
شورای شهر تهران عضو شود. او در یکی از شب‌ها یکی از دوستان قدیمی خود، رهی
(سیامک صفری) را پس از سال‌ها می‌بیند، اما رهی از او دل خوشی ندارد و…

بازیگران
سیامک انصاری، شبنم مقدمی، برزو ارجمند، نسیم ادبی، شقایق فراهانی، سیامک
صفری، علیرضا استادی، سیامک ادیب، آزیتا ترکاشوند، حسین محب اهری، رضا
رویگری و…

برای دانلود فیلم سینمایی زهرمار کلیک کنید
فیلم جدید زهرمارفیلم زهرمار به کارگردانی سیدجواد رضویان در سال 1398 ایجاد شده است . این فیلم محصول کشور‌ایران و در ژانر کمدی و خانوادگی میباشد . در‌این فیلم شبنم مقدمی , سیامک انصاری و شقایق فراهانی به هنرمندی پرداخته‌اند .نمایش فیلم در یک برهه در خرداد ماه ۹۸ کنسل و بلیت فروشی آن لغو شده بود . مداح به تصویر کشیده شده در فیلم و گریم آن شباهت متعددی با سعید حدادیان دارااستحاج حشمت تهرانی ( سیامک انصاری ) یک مداح شناخته شده است 
-بعضی وقتا حقیقت جوری مثل پتک تو سرت میخوره که ممکنه دلت بشکنه.ولی مهم نیست.همین که حقیقت رو فهمیدی یعنی بردی.هرچند که حقیقتش به تلخی زهرمار باشه و هیچوقت مزه ش از یادت نره! هیچوقت !

-لعنت به همه ی شرطی های دنیا که با دیدنشون ... دلت میخواد انقدر فریاد بزنی تاهمه ی دنیا بفهمن تو دلت چی میگذره..
این بار از یارتون که جدا شدید چو کاروان رود فغانم از زمین...گوش ندید. ابر می بارد و من میشوم از یار جدا هم گوش ندین. 
برید کلاس رقص ثبت نام کنید یا هرکاری که سرخوشتون کنه و احساس زندگی به شما بده. حواستون هم باشه که عاقل باشید و زندگی رو برای خودتون زهرمار نکنید. دنیا انقدری طولانی نیست که خودتون رو در پروسه ی رنج های تحمیلی قرار بدید.
من دلم میخواست امروز مث هرسال گیسای داداشامو می کشیدم که همه ترقه ها مال خودمن و جیغ میزدم که هرکی دست بزنه بهشون ایشالله به حق پنشتن سوسک شه. بعدم بریم و من با قیافه پوکر زل بزنم به ترقه ها و بگم اینا چجوری روشن میشن؟ بعد اونا گیس منو بکشن و همشو خودشون بترکونن و به من منور بدن حاضرم الان همون منورو داشتم ولی الان اینجوری شبیه سوسک غمگین زیر پتو نبودم‌.
ارباب…آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است. دخترم همه چیز را دوتا می‌بیند...ارباب پرخاش کرد که : بدبخت، چهل سال است نان مرا زهرمار می‌‌کنی، مگر کور هستی نمی‌بینی که چشم دختر من هم چپ است؟!دهقان گفت : چرا ارباب می‌بینم اما چیزی که هست، دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌‌ها را "دو تا" می‌بیند، ولی دختر من ، این همه بدبختی را ... .
 
امثال و حکم علامه دهخدا
دانلود فیلم زهرمار با کیفیت HDفیلم زهرمار به کارگردانی سید جواد رضویاناکران در سینماهای سراسر کشور

منتشر کننده : سیمرغ فیلم
کیفیت: بزودی
کشور سازنده: ایران
ژانر: کمدی , اجتماعی
کارگردان: سید جواد رضویان
بازیگران: سیامک انصاری، شبنم مقدمی، شقایق فراهانی، سیامک صفری، نسیم ادبی، برزو ارجمند، علی استادی، رضا رویگری، حسین محب اهری و سیامک ادیب
رضا مردی که امروز به عنوان یک فرد ارزشی شناخته می‌شود گذشته‌ای دارد که او را رها نمی‌کند و همین گذشت
توی ایران
یه خواستگار داشتم
که قیافه ش دقیقا شبیه قاتل های زنجیره ای بود
 
استخدام دولت بود
 
مثلا مدیر بخش بازرگانی کوفت و زهرمار فلان شرکت ملی.
 
جدا شبیه قاتلا بود.
 
جشماش خیلی ورقلمبیده بود و خونی
 
واقعا میترسیدی ازش.
 
داداش پای خانمش رو از اون قسمت ساق شکسته بود یه بار از بس کتکش زده بود.
 
تهرانی بودن.
 
خانمش شهرستانی بود.
 
برای همین بابای من مخالف صد در صد دادن دختر به یه تهرانی بود.
 
همیشه میگفت بری دیگه برای همیشه رفتی. ساده ای، هر ب
به نام خدا
   وقتی بعد از لاغر کردن و تتوی ابرو و بن مژه و عمل پلک و کاشت مژه و عمل بینی و هزار کوفت و زهرمار دیگر باز هم از خودت راضی نیستی یعنی مشکل از جای دیگری است. عوض اینکه خودت را بدهی دست این صافکار و آن رنگ کار، عینکت را عوض کن. دیدت را نسبت به خودت که فراتر از چشم و ابرو و گیسو و قد و بالاست، تغییر بده. خودت را دوست داشته باش حیوان.
پایان
اگر غول سیاه افسردگی مرا نبلعد، غول قهوه ایِ مشتقِ عزیز، نوسان و موج گرامی، جریان های سری و موازی، نیرو محرکه، گراف، پارامترهای بیضی و هزاران کوفت و درد و زهرمار دیگر قطعا این کار را می کند.
+ زاویه بین نیم مماس چپ و نیم مماس راست یه تابع دخلش به من چیه ناموسا؟ یکی به من بگه. 
#غرغرو...
+ بشنویم. هرکی گوش نده زاویه نیم مماس چپ و راستشو گم کنه به حق پنشتن.
+ پروسه ثبت نام کنکور حتی از پروسه زایمان هم سختتره. اینو امروز فهمیدم.
1. نه اندازه ی یه دیقه بیشتر بودنِ شب یلدا، بیشتر... بیشتر از همیشه یه چیزی گم شده انگار. هرچی میگردم نیست. نمیدونم چیه. همه اینجان. دارن خوش می گذرونن. مگه همینو نمیخواستم؟ پس چرا بغض دارم؟ 
2. سپی به زور همه لاکامو ازم گرفت :| ای خب زهرمار. 8 تااااااااا. بذارم برم خونشون، از حلقومش میکشم بیرون ^________^ 
3. حالم بده. بدنم باز کهیر زده، دلم خیلی زیاد درد میکنه، از وقتی رسیدم خونه هم لرزش پاهام تموم نشده، نفسم از یه جایی بعد که نمیدونم کجاست بند میاد، غصه
چطور می‌شه که آدم توی وبلاگ خودشم حس تعلق نداره و غریبه‌اس؟ یعنی باید اینم گوگل کرد؟!
یه وقتایی بود که می‌گفتم برگردی عقب و درستش کنی. معدود دفعاتی گفتم کاش بتونی همین‌جا نگهش داری. و حالا فقط می‌گم می‌شه بزنی جلو؟ اصلا تهش چیزی هست؟ به جایی می‌رسه؟ 
از یه مختصاتی به بعد، دیگه رخوت و یأس نیست، حجم اندوهه. اون‌قدر غلیظ و عمیق که بی‌حست می‌کنه. حالا تو هی بگو ورزش، بگو کتاب، بگو مهارت، کوفت، زهرمار... 
برنامه #دورهمی و #خندوانه از #مهران_مدیری و #رامبد_جوان ، دو آمریکا دوست در سازمان #صداسیما هستند . این دو برنامه در #پنجمین_جشنواره_جام_جم نامزد هستند . آن طور که پیداست این دو تولید #شبکه_نسیم آمریکایی هستند اما #شبکه_سه #شبکه_دو #شبکه_تماشا هم کد ستاره کوفت زهرمار این دو مجری #رسانه_میلی را هر دقیقه تبلیغ میکند . از بزرگترین سازمان ضد #سبک_زندگی اسلامی که اسم " #صداوسیما "را دارد انتظاری نیست که قوانین را رعایت کند یا با عدالت و انصاف برنامه ها را
یه خروار درس واسه دوره کردن دارم و با این حال همه اش شیطون گولم میزنه:| :))
بشدت به یه نفر احتیاج دارم بیادبزنه زیر گوشم بگه "کره خر یه هفته فقط عین آدم بشین درستو بخون و از هیچهایکرا و بکپگرا و سفر و کلمبیا و کوفت و زهرمار بکش بیرون بعد هر غلطی دلت خواست بکن:| :)) "
یعنی به طرق مختلف وقتمو هدر میدم. شیطان جان فدات بشم مگه اون قضیه تسویف واسه گناهای خفن و جهنم ببر نبود؟:| درس خوندن من چه کار خیری توشه نمیذاری بکنم آخه:))
پ.ن: نهایت خویشتن ذاریم نصب نکردن
دانلود آهنگ غمگین محلی به نام سیگار خوبه ولی اندازه داره بلال بلالم از علی موسی زاده
Ahang Ali MosaZade Sigar Khobe Vali Andaze Dare
دانلود آهنگ سیگار خوبه ولی اندازه داره بلال بلالم علی موسی زاده
سیگار خوبه ولی اندازه داره بلال بلالم
سیگار از دست دلبر مزه داره بلال بلالم
سیگاری تش زدم دودی بگیرم بلال بلالم
خیال کردم که زهرمار کشیدم بلال بلالم
سیگار خوبه ولی اندازه داره بلال بلالم
سیگار از دست دلبر مزه داره بلال بلالم
سیگاری تش زدم دودی بگیرم بلال بلالم
خیال ک
امروز رفتیم یکی از رستورانای مثلا درجه یک. از ظهر تا حالا که ۱۲ شبه این غذاهه مونده سر دلم
تازه دو بارم رفتم دسشویی
جرات نمیکنم خیلی چیزی جلو مامان اینا بگم
هر چند از عرق نعنا و نبات خوردنام میفهمن
چین این رستورانا آخه عوضیا
هیچی دیگه هی عرق نعنا میخورم
تازه شامم نخوردم
بابت حرکت زشت دیروز اون نارفیق امروز ما صد و خورده ای پیاده شدیم تا حالمونو خوب کنیم
ولی روز خوبی بود 
صبونه خوبی زدیم بر بدن و بعد از یه استراحت کوچولو نهار رفتیم یه جای باکلا
عمیقا باید شاشید وسط اون نظام آموزشی پزشکی عمومی که دانشجو رو وادار میکنن مورنینگ آکرومگالی و سندروم جیتلمن و کلیه پلی کیستیک و هزار کوفت و زهرمار تخصصی و فوق تخصصی دیگه بده،ولی هیچکس پیدا نمیشه مسائل ساده ای رو به آدم یاد بده که از قضا بعدا با امکانات طرح توی روستا فقط با همونا سر و کار داری مثل نحوه ی تزریق انسولین...مثل نحوه ی درست کردن پودر ORS...و هزار مثال خجالت آور دیگه!
داریم برای صلاحیت بالینی میخونیم و دوستم با حالت متفکری میگه گلی?خود
هنوز دارم می‌گردم یه سرویس خارجی خوب پیدا کنم و نتونستم. توی همه‌شون (تبعا) برای استفاده کامل از قابلیت‌هاشون باید پریمیوم خرید، و به دلار، و مثلا سالی پنجاه‌تا، که برای من که هدف خاصی از بلاگینگ ندارم خیلی به‌صرفه نیست. جان الیور توی یکی از برنامه‌هاش درباره خودکامه‌های جهان صحبت می‌کنه، و بعدش می‌خواد نتیجه بگیره که ترامپ نمونه یک خودکامه‌ست. البته اشاره می‌کنه، که قوانین آمریکا اونقدری محافظ دموکراسی هست که یک نفر نتونه دموکراسی
من اطمینان زیادی دارم که هفت هشت ده سال بچگی خیلی موثرن و شاید بیشترین تاثیر رو دارن توی بقیه عمر.
تو فکرشو بکن،
پسره توی 38 سالگی مارک لباساش رو پز میده. 
بعد من الان بیست تا لباس زارا و ادیداس و نایک و تیمبرلی و کوفت و زهرمار دارم، مارک همه شون رو کندم که دیده نشه. اینجا ارزونه میشه خرید. بعدم مارک چی هست؟ لباسای ایرانی و ترکیه ای ما خیلی دوامشون بیشتر بود من هنوزم میپوشیدمشون.
ولی چیپ بودن و ندید بدید بودن چیزی نیست که عوض بشه. یعنی شما میخواین
کارگردان : جواد رضویان
ژانر : خانوادگی، کمدی، اجتماعیسال تولید : 1397سال انتشار : 1398مدت زمان : 92 دقیقهکیفیت ویدئو : WEB-DLفرمت : MP4تهیه کننده : جواد نوروزبیگیخلاصه داستان : حاج حشمت تهرانی (سیامک انصاری) یک مداح شناخته شده است که قرار است در شورای شهر تهران عضو شود. او در یکی از شب‌ها یکی از دوستان قدیمی خود، رهی (سیامک صفری) را پس از سال‌ها می‌بیند، اما رهی از او دل خوشی ندارد و…
بازیگران : سیامک انصاری، شبنم مقدمی، برزو ارجمند، نسیم ادبی، شقایق فر
 
به هر کسی حق می دهم از سری ششم مجموعه پایتخت گله داشته باشد الا جناب وزیر محترم ارشاد که انگار دسته گل هایی که سینمای ایران در دولت روحانی به آب داد تناسبی با فرهنگ و سنت فاخر ایرانی داشت که حالا لب به انتقاد گشوده است. رحمان 1400، زهرمار، چهار انگشت، سامورایی در برلین، کلوپ همسران و ... را اصلا می شود کنار خانواده نشست و دید؟
تازگی شدیدا احساس بیچارگی و درماندگی دارم‌. دوست دارم از رختخوابم جدا نشوم و تا شب و شب تا صبح زار بزنم. اصلا انگار تمام وجودم گریه میکند و زار میزند. نه اینکه فکر کنید هی بشینم گریه کنم نه اصلا از همه حرکاتم و رفتار و اعمال و گفتارم گریه سرشار است. با کوچک ترین چیزی احساساتی یا عصبی میشوم. بعد تا سر حد دیوانگی غمگین و ناراحت. 
بهش میگویم فکر کنم پی ام اس گرفته ام بعد فکر میکنم پی ام اس که گرفتنی نیست. ثمین میگوید این جیزهای عجیب و غریب را از کجا
    زهرمار این روزها سوشال مدیاست. داریم راه خودمان را می رویم و غم های خودمان را میخوریم که یهو ناغافل این افعی از ناکجا آباد، نیش به جانمان می زند و زهرش را می پاشد توی رگ هایمان. وگرنه که من داشتم توی دل خودم برای یکی از 2499 بیمار تحت پوششم که مری اش تازگی ها سرطانی شده غصه می خوردم و کاری به کار کسی نداشتم و اصلا خبرم نبود که حالا فلان جای تهران یک پسرک جوان بسیجی 19 ساله شهید شده و اصلا کی بوده و چه شکلی بوده. حالا ولی به لطف این مار خوش خط و خال
قدیما، تو دوران بچگیمون وقتی مینشستیم پای تلویزیون واسه دیدن یه کارتون، کارتون شروع نشده فکر و ذکرمون همش این بود که فقط ده دقیقه قراره پخش بشه، که سه دقیقش رفت، حالا چقدرش مونده، وای شد پنج دقیقه، وای نه نمیخوام تموم شه، وای کاش بیشتر بود زمان پخشش، کاش....
الان که دارم فکر می کنم میبینم خیلی از ماها همینطوری هستیم! با فکر اینکه چطوری قراره بیاد و شروع شه و ادامه پیدا کنه و چطوری تموم شه، داریم زندگی رو زهرمار خودمون میکنیم! نه از الان لذت می
عکس عامل انتحاریو به انضمام یک چهارم زرد من اون پشت مشاهده میکنین! از خوردن آیس کافی به حدی حالم بده که الان از سردرد و حالت تهوع نمیدونم چیکار کنم!! خوابم نمیرم چون آیس کافیه به اندازه یه شات اسپرسو کافئین داشت به نظرم!! آقا انقد زهرمار بود که نمیتونستم قورتش بدم!!!:| 
حال مزخرفیه بهرحال! ... 
پ.ن: نسرین! فراموش  کردن چیزیه که اینجا خیلی به ندرت رخ میده! تا متهم به خشونت نشدم برگرد‌:|
دیگه عادت کردم به اون خانومه که پشت خط جای تو جواب میده.
حداقل حرف میزنه باهام،
رک و راست مشکلشو می گه!
تفره نمی ره!
عشوه نمیاد!
صاف و پوست کنده اصل مطلب رو میذاره توو کاسم.
تازه حرفشم یکیه! همیشه ...
تا صب هم که بگیرمت بازم نه نمیاره واسم. با حوصله حرفاشو تکرار می کنه اینجوری منم به غم عجیبی که توو اعماق صداشه پی می برم. که هم دردیش باهام اثبات شه.
درد توو صداش یادگاری منم هست ازت. مریضیو صد تا کوفت و زهرمار که چی؟! که دغدغه های ذهنی خانوم واسه شباش ب
زمانی می رسد که دلت را به غرورت ترجیح می دهی.و چقدر تلخ است که دلت را به غرورت ترجیح بدهی و باز هم ببازی!خودت هم خوب می دانی که دیگر چیزی برای از دست دادن نداری.چون روح ات زودتر از این ها از دست رفته است...قلبت میدان رینگ است و باید با احساست بجنگی.دستکش های چرمت را دستت می کنی و جلوی کیسه بوکس می ایستی.آپرکات... آپرکات... کراس... هوک...تند تند ضربه می زنی به قلبت... به احساست‌‌‌... به غرورت...می شکند، می شکند، می شکند...همه اش می پاشد از هم...گردن کج می کنی
جالبه
 
هر وقت گفتم وضع کانادا خرابه
یکی پیدا شد و گفت وای مگه کشور خودت عالیه؟!
 
کسخل اوکی کشور من داغون اصلا
مشنگ چه ربطی داره؟!
چرا همه چی رو با همه چی مقایسه میکنی گوسفند؟
مگه من گفتم ایران بهتره؟
 
برین اینو گوگل کنین:
ontario teachers strike
 
اوضاع خرابه داگ فورد زده همه چی رو کات کرده بودجه ها قطع شده میخوان تعداد معلم ها رو ده هزار تا کم کنن
 
مردم انتاریو ریختن بیرون
 
اعتراض شده
 
دوشنبه احتمالا کل مدارس انتاریو تعطیلن.
 
خدا رو شکر ازونجا اومدم
ساعت 11پیامش و دیدم تلخ ترین و زهرمار ترین خبر عمرم
شش صبح پیام داده بود 
که انالله و انا علیه راجعون... 
پیام و دوسه بار خوندم فکر کردم خبر فوت مادربزرگشه! 
برای بار چهارم که دیدم اول پیام و دیدم نوشته بود این برای مامانمه
زهرای عزیزم همون که گفته بودم مفصل راجبش خواهم نوشت... 
خبر فوت مامانش و برام فرستاد... 
ساعت 10تا 12بهشت زهرا خاکسپاری... 
زهرا از بهترین و با مرام ترین دوستای مجازیم بود 
از زمان وایبر و لاین باهمیم، باهم سر قرار هم رفتیم
و من ص
اومدم ترمینال که برگردم خونه
تو راه سر ایستگاه تاکسیای ترمینال که تقریبا شروع پایین شهر محسوب میشه، یه مغازه ی کوچولو موچولوی  قهوه فروشی دیدم
ذوقمند شدم شدید
3 چیز تو دنیا هست که با دیدن خودش یا اینکه کسی میخورتش هوسش میکنم
سومیش قهوه س
(اولیش پیاز خام و جایگاه دوم هم مشترکن تعلق میگیرد به آش رشته و سیر خام)
((میدونم خیلی مسخره و درهم برهم میشه این پست ولی تو دوتا پرانتز همین لحظه بگم که تو ماشین نشستم تا حرکت کنه بعد فقط من تو ماشینم  و یه عاغ
صبحی رفتم پارک سر کوچه، چند دوری دویدم. چه می‌دونم، شبیه این گوشت‌های یخ‌زده شده‌م. برای صبحانه یک روز در میان خامه با مربا و تخم مرغ می‌خورم و ترتیبشون را قاطی نمی‌کنم. ولی صبح‌ها چایی نمی‌خورم که اون رو با عطر کسی هم بزنم، قهوه می‌خورم با یک تکه کلوچه که خانگی نیست. روزهایی که سر کار می‌رم حالم بهتره، هر چند اونجا هم تبدیل به برج زهرمار شدم ولی کارم رو می‌کنم و وسط کار کلی ایده برای نوشتن سراغم میاد. ایده‌هاش مسخره‌ن و شما نمی‌خواید
نه ساله من توی این شرکتم و قطعا مدیر مالی یکی از شرکتها سابقه کارش از من بیشتره، امروز زنگ زدن که قیمت گذاری ای که اول ماه براتون فرستاده بودم رو انجام ندادید، منم گفتم امکان نداره انجام نداده باشم، گفت قیمت نیومده بشینه، گفتم باشه تا نیم ساعت دیگه چک میکنم براتون، داد و هوار و فریاد که نههههه مدیرعامل داره میره خارج از کشور و این و لازم داریم و کوفت و درد و زهرمار
وسط کار دیگه ای بودم و ولش کردم گفتم کار این احمق و انجام بدم، رفتم انجام بدم می
امشب داشتم به این فکر میکردم که اگر حضرت مسیح با یک روانشناس مناظره علمی میفرمودند چقدر روانشناسی امروز، امروزی نبود. فکر میکنم اگر هر کدام از ما حالتشان را بر خودمان تصور کنیم از خود بیخود میشویم. بدخواهی دیگران در بیست و پنج سالگی ایشان را به سوی خدا فرستاد. مادر پاک سرشت و پارسای ایشان تاثیرات روانی و روحانی فراوان بر ایشان داشتند و راه نبوت را محکم کردند. من خوانده ام که ایشان ازدواج نکردند. روح متعالی و بزرگ ایشان عشق به خداوند را سرلوحه
تو زندگیم با آدمای زیادی روبرو شدم چه بصورت واقعی و چه مجازی، با قاطعیت عرض می کنم اوّل خودم و بعد دیگران موجوداتی هستیم که یه رفتار رو از ملخ یاد گرفتیم و از قضا همین رفتار هم باعث شده خیلی از کارا رو نصفه و نیمه انجام بدیم. رفتاری که بهش اشاره شد چیزی نیست جز از این شاخه به اون شاخه پریدن!! هر روز یه شِقِ ( شما بخون تِز ) جدید :|
امروز زبان، فردا فتوشاپ، پس فردا اچ تی ام ال و به همین ترتیب برنامه نویسی و آشپزی و ورزش و هزار کوفت و زهرمار. دو تا مبحث
خواب بعد از ظهرم زهرمار شد و جیغ و داد های دختر همسایه که نمیشناسمش اما از صداش معلوم بود نهایتا چهارده پونزده سالش باشه خنجری بود و هست به قلبم. 
نمیدونم چیکار کرده بود و چه اتفاقی افتاده بود اما عاجزانه داد میزد و پدرش رو التماس میکرد که کتکش نزنه. صدای کتک هاش میرسید. 
دلم داشت ریش ریش میشد. میخواستم تلفن رو بردارم زنگ بزنم ۱۱۰ اما گفتم زنگ بزنم چی بگم؟ نکردم اینکارو. 
نمیدونم دختره چیکار کرده بود و حق با پدر بود یا دختر. اما هیچ گاه برای من
۸ جلسه جزوه کرم شناسیه که به شدت دارای جزئیاته و سخته. هر جوری حساب کردم، دیدم دونه دونه بخونم مغزم میپوکه! در نتیجه چند تا نمونه سوال در آوردم و اسم هر انگلی که روی سوال آورده شده یا جواب صحیح مربوط به اون هستش رو میخونم.جزوه ی مربوط به پاراگونیموس وسترمانی رو تو خونه جا گذاشتم ..‌. اومدم تو نت سرچ کنم که گرفتار شدم :)))))گفتم بیام یه اعلام حضوری هم اینجا بکنم ...
قارچ رو هم نگه داشتم برای شب امتحان! شنیدم تعداد صفحات جزوات کمه! (بله هنوز جزوه ها رو
 
یک چیزهایی هست که اصل است. این هم یکی از همان‌هاست. روایت بی‌تعارفی است و ممکن است خیلی‌ها یک‌جوری‌شان بشود. اما خب همین‌که آدم یک‌جوری‌ش می‌شود یعنی هنوز امید هست. و این جای شکر و اقدام و عمل دارد.
یک چیزهایی هم هست که اصل اصل است، یک پله بالاتر است، یعنی برخی اصول روی آن‌ها سوار هستند. مثلاً در مسائل اخلاقی وقتی مکارم را می‌شمارند یک خط تعادلی همیشه ترسیم می‌کنند و به عنوان مثال می‌گویند شجاعت نه تهور است نه ترس. در همین روایت هم بای
1. + اون دختره رو...
- خب؟
+ خب و زهرمار
- موهاش قشنگه
+ بیشتر دقت کن
- چشماش؟
+ اسکلی؟
- اسکلم؟ :(
+ بابا داره سیب زمینی سرخ کرده میخوره *____*
- خب؟
+ بریم بکشیمش سیب زمینیاشو برداریم؟
 
چند لحظه بعد:
[فرو رفتن چنگال در قلبِ چِش قشنگ و پاچِشِ خون به دوربین]
+ یاسر یاسر احمد؟
- احمد به گوشم...
+ عملیات موفقیت آمیز انجام شد. 
- احمد احمد یاسر؟
+ یاسر به گوشم...
- حاجی دبه نکنیا... سیب زمینیا نصف نصفن.
 
 
2. عاشقتونم که با قطع نت، به وبلاگ و وبلاگ نویسی روی اوردین. لعنتی
1. تنها انگیزم برا شروع امروز چی بود؟ بوت نو :| یعنی واقعا اگه همچنان برف نمی اومد و قرار نبود بپوشمشون، آلارم گوشیم اگه تا سه سال دیگه هم سینه چاک می داد و جامه می درید، صدددد سااااال سیاه پا نمیشدم از زیر پتو و تا ابد روی تختم می موندم :|
2. زخمی که از اون روز 8 کیلومتر تا خونه پیاده اومدن تو برف خوردم باعث شد امروز یه چی بشم مثل اون شخصیت "سرمایی" تو مدرسه موش ها :| 
3. امروز نیلی نیومد :( فردا هم نمیاد :( دیگه تکیه گاه تپلو ندارم :( هندزفری هم ندارم :( هی
خیلی وقت بود که تو دلم نگه داشته بودم دل تنگیمو.گفتم میدونی چیه؟
سین نزد، یعنی همون لحظه نزد
فک کنم منتظر بود که بگم چیه
آخه میدونی؟ جونش درمیاد یه کلمه اضافه حرف بزنه، نمیتونه خودش بپرسه چیه
خودم نوشتم نمیدونم چیه
سین زد
گفت عن تو این وضعیت.
حتی واسش مهم نبود بدونه چیه...
حتی واسش مهم نبود بعد از دو روز پی ویشو چک کنه
حتی براش مهم نبود آهنگی رو که فرستادم گوش بده.
هیچ وقت هیچی براش مهم نبود.
.
.
مثل همه ی وقتا درجواب حرفم نوشت "هوم"
گفتم هوم و زهرما
ابروهامو انداختم بالا و چشمامو یه ذره گشاد کردم ... حس کردم خنده اش گرفت ولی سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت:- پس مراقب خودت باش ...بعد فشار محکم تری به دستم داد و گفت:- بچه جون ...آب میوه رو با دست دیگه اش از توی دستم کشید بیرون و لا جرعه تا ته سر کشید ... بعد دستمو ول کرد و گفت:- هری ...زهرمار و هری! انگار داره با اسب باباش حرف می زنه ... بغض گلومو گرفته بود .... بد تحقیر شده بودم ولی برای اولین بار می دونستم که خودم مقصرم ... برگشتم ... کیفم رو برداشتم و در حالی ک
امروز که بیدار شدم دعا کردم که دیگه نه خبری از موشک و انتقام و کوفت و زهرمار باشه نه هواپیما و فلان و بهمان و نه استرس امتحان شیمی. دیدم داره برف میاد. رفتم کنار پنجره نشستم و حسابان خوندم. تصمیم گرفتم دیگه به هیچی فکر نکنم. مصیبت خیلی زیاده. بیشتر از هواپیما... داشت خوب پیش میرفت که هموطنان عزیزمون سقوط کردن تو دره. دیدید میگم زیاده مصیبت؟ اصن فکرشو بکنید، ما اینجا خودمونو نابود کنیم برای مرده ها و اونا توی یه دنیای دیگه ان، به اونا بد نمی گذره.
به گزارش حوزه سینما و تلویزیون گروه فرهنگی هنری عصرحباد؛ همچنان فیلم سینمایی سعید روستایی به فروش خود ادامه می دهد و در صدر آمار فروش فیلم های در حال اکران قرار دارد.
در میان فیلم های تازه اکران شده هم، کار کثیف 160 و نیوکاسل 75 میلیون تومان فروخته اند.

آمار فروش تا امروز، جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۸ به شرح زیر است:
(تمامی ارقام به تومان است)
1) متری شش و نیم: ۲۷ میلیارد و ۷۰۰میلیون (۱۲۱روز)
2) تگزاس (۲): ۲۱ میلیارد و ۱۰۰میلیون (۹۳روز)
3) شبی که ماه کامل شد: ۱۳ میل
یه قانون هست که می‌گه: هم‌اتاقی‌های مهربان رو مخ، هرگز از بین نمی‌روند بلکه از اتاقی به اتاق دیگر و از فردی به فرد دیگر، تبدیل می‌شوند.اگر تا ترم پیش هم‌اتاقیم فقط مثل مامانا دنبالم راه میفتاد که زیتون و خرما تو حلقم کنه و پشت کولر کمین می‌کرد که نرَم توش وایسم و شبا نمی‌ذاشت برم حموم که سینوزیتم فلان نشه و معتقد بود هروقت ناراحتم می‌فهمه، هم‌ اتاقیِ تابستونم منتظره اندکی برخلاف میلش عمل کنم تا بخوره تو ذوقش و ناراحت بشه و نه تنها  همش
ایرانی ‏ها اصولاً خیلی دوست دارند که هرچیزی به پستشان می ‏خورد را
«نوع ‏بندی» کنند و یک، دو و سه شماره بگذارند و بگذارند درون قفسه ‏ای یا
داخل ویترینی؛ نگاهش کنند و لذتش را ببرند. در همین راستا – یعنی همین
راستای شماره ‏بندی کردن همه چیز – ما هم دیپلماسی را که خیلی روی بورس است
و شش سال از عمر خودمان و شما و کشورمان و آینده ‏مان صرف آن شده را نوع
‏بندی کردیم و این شد:
دیپلماسی دیوار: در این نوع دیپلماسی، به
کاندیدای رقیب تهمت می ‏زنی و
حالمو میپرسین...خیلی خوبم:)ازون خوبایی که راه میرم غذا میخورم میخندم نفس میکشم سکوت میکنم...فقط واسه اینکه نمیدونم چی باید بگم...من کنار محدثه خوشحالم!هرچقدر کم...هرچقدر کوتاه...نمیخواین خوشحال بمونم؟خیلی حالم خوبه...اصلا هم مهم نیست تو خونه یه آدم اضافه ام...واسه غذایی که بهم میدن و جای خوابمم سرم منت میذارن...که حتی نمیذارن برم کار کنم خودم خرج خودمو بدم تا نکنه خدای نکرده از زیر منتشون دربیام و دیگه نتونن شکنجم بدن و با گفتن اینکه شهریه ی دانشگ
   
ازآخرین باری که نور را دیده بود چیزی به یاد نمی آورد . هر چه بود بسیار سریع گذشته بود . تابش کوتاه نور و بلافاصله، دوباره تاریکی مطلق .انگاراز قفسی به قفس دیگر . مکانی پُر ازدحام که جای نفس کشیدن باقی نمی گذاشت. همگی به هم چسبیده بودند . ایستاده و سرپا. بدن ها خیس و چرب و لزج بود. دهان ها را رو به سقف کوتاه گرفته بودند و مثل ماهی لب می زدند  ... آب ...آب... . هیچکس نمی دانست زنده است یا مرده . همگی را در دیگ های بسیار بزرگ ساعت ها زنده زنده جوشانده بودن
چندین و چند روز است که احوالات بد - و بعضا خیلی بد - را پشت سر می‌گذارم ، بی‌دلیل آشکار دلم سخت گرفته است و ملولم . عصبانی‌ام ، انگار از دنده‌ی چپ بلند شده باشم ، انگار دلیل قاطعی برای این همه ناراحتی و عصبانیت داشته‌باشم . گاه و بی‌گاه حس می‌کنم می‌خواهم بزنم زیر گریه و این درد بی‌درمان را تسکین دهم ، اما نمی‌توانم ، اشک‌هایم خشک شده‌اند ، درد ها فاصله‌شان با درمان را حفظ می‌کنند و تن به دوا شدن ، به التیام ، نمی‌دهند.
این روزها معیار سن
جنس خستگی هامو کسی این روزا متوجه نمیشه. کسی نمیفهمه چقدر احتیاج به محبت دارم و چقد ازین نیاز فراری ام. امروز صبح روی نیمکت نشسته بودیم سرد بود به فاطی گفتم بغلم کن. وقتی دستاش دورم حلقه شد حس کردم بیشتر سردم شد. جنس بغلشو دوست نداشتم .خودمو از لای دستاش بیرون کشیدم و سرمو تکون دادم گفتم نه این بغلی نیست که من بخوام. فاطی سرشو تکون داد با جیغ گفت : خب بتخمم. چند نفر کناریمون خندیدن زهرا عصاشو به نشونه زهرمار تکون داد واسشون و من داشتم فکر میکردم
من خیلی حرف دارم به خودم بزنم، به منی که توی این پنج سال گذشته باعث شد الان این‌جا باشم. پشت کنکور نمون؛ زودتر به فکر «خودت» باش و این‌قدر رهاش نکن؛ زودتر برو اون‌جا و درخواست کار بده؛ نترس، نترس، نترس، هر جا که نترسیدی باعث شدی بهترین خاطره‌ها رو داشته باشم ازش، فقط اون‌ها شبیه زندگی بودن؛ نه بقیه روزهایی که ترسو بودی و کز کردی گوشه اتاقت. این‌ها و هزار تا چیز دیگه رو براش می‌نوشتم. ولی ته‌ش یه پاراگراف اضافه می‌کردم و می‌گفتم لطفا راه
خیلی اتفاقی متوجه شدم امروز روز مهندس بود (هست!)... مهندس زیاد می شناسم اما (بجز همکارام) کسی رو در این حد نمیدیدم (یا دسترسی نداشتم به بعضی هاشون) که بخوام بهشون پیام تبریک بفرستم! یهو یادم افتاد الناز... قبول دارم رابطه مون باهم مدتیه خیلی سرد شده... دلیلش شاید سرگرم شدن من با سهیل (خواهرزاده م) بوده، یا مشغول بودن اون با درس و شغلش، اما هرچی بوده خیلی وقت بود که ازش بی خبرم بودم (و هستم)... یه پیام توپ به دستم رسیده بود که همونو براش فرستادم... برخورد
به دفعاتی پیش آمده که ذهنم درگیر اتفاقات گذشته میشود...
کلماتی را درد میکشم.
شایدم هم طراحی...و شاید هم زندگی
ثانیه ها میگذرند و دقیقه ها و پشت سرشان ساعت ها ...
وشب میشود...
و ای وای از شب...
تمام صفحات زندگیم را در سقف تاریک اتاقم ورق میزنم ...
و چه جدال ناجوانمردانه ای بین من و ...زندگی
پ.ن:جسته و گریخته تمرینات بدنسازی مو دارم پیش میبرم خوبه بد نیست ...قرار شد شنبه برم باشگاه و بچه ها رو ببینم هیچ کودوم از بچه ها اصلا انتظار شو نداشتندبرگردم اصلا یه ج
امسال من و محیا خیلی گزیده سراغ فیلم‌های #جشنواره_فیلم_فجر رفتیم. چون طبق لیست منتشره از خبرنگاران، ما مطابق بند فلان و ماده فلان با درخواست‌مون برای حضور در کاخ رسانه‌ها رد شد. بگذریم... من با توجه به فیلم‌هایی که دیدم، این آثار رو شایسته جایزه گرفتن و اگر در طی سال اکران شدن، دیده شدن می‌دونم.شماره یک: #شبی_که_ماه_کامل_شد / به خاطر سکانس‌های نابی که #نرگس_آبیار براشون خیلی زحمت کشیده و اشک‌مون رو توی سالن درمیاره. به همراه بازی فوق‌العاده
ذهنم هیچ طبقه بندی خاصی برای فکر کردن نداره. همه چی درهم برهمه توش.
از دین و مذهب بگیر تا درس و کار و مهاجرت.
آروم و قرار ندارم.
یه کتاب رو تموم نکرده به شروع کردن یه کتاب دیگه فکر میکنم و هرچی میخونم حس میکنم داره وقتم تلف میشه.
همش احساس میکنم یکی دو روز بیشتر وقت ندارم که به همه ی چیزایی که میخوام برسم و بیست و چهار ساعت خیلی کمه.
نماز که میخونم به این فکر میکنم این دیگه چجور مسلمون بودن مسخره ایه حتی نمیدونم دارم چی میگم، نماز که تموم میشه سریع
   
ازآخرین باری که نور را دیده بود چیزی به یاد نمی آورد . هر چه بود بسیار سریع گذشته بود . تابش کوتاه نور و بلافاصله، دوباره تاریکی مطلق .انگاراز قلاف خارج شده بودند تا تن به قفس بسپارند . مکانی پُر ازدحام که جای نفس کشیدن باقی نمی گذاشت. همگی به هم چسبیده بودند . ایستاده و سرپا. بدن ها خیس و چرب و تب آلود بود. دهان ها را رو به سقف کوتاه گرفته بودند و مثل ماهی لب می زدند  ... آب ...آب... .هیچکس نمی دانست زنده است یا مرده . همگی را در دیگ های بسیار بزرگ ساع
ترم دوی ارشد، درس آمار ۲ را با نمره‌ی ۵ افتادم. روزی که امتحانش را دادم، بعد از ۳ ساعت سر و کله زدن با برگه‌ی جلوی رویم، با وجود کتاب باز بودن امتحان، فقط یک سوال را توانستم حل کنم. بعد از امتحان دم در منتظر هم‌کلاسی‌هایم بودم که دیدم استادم از بیرون آمد و هم‌کلاسی‌هایم از سر و گردنش بالا می‌رفتند و فریاد العفوشان بالا بود تا استاد حداقل نمره‌ها را روی نمودار ببرد و ما را نیندازد. در هجوم زر زر بچه‌های کلاس، این من بودم که گوشه‌ای ایستاده
گفتم بیا بشین کنار من یکم تنهایی در کن، خسته نشدی از بس دور اتاق راه رفتی و نرسیدی؟
گفت: بذار خبری ازش نگیرم ببینم اونم خبری ازم نمیگیره؟
گفتم: چی؟
گفت: لامپ آشپزخونه رو روشن گذاشتی؟ نیاد ببینه خاموشه چراغا فکر کنه خوابیدیم بذاره بره.
گفتم: دیگه آخراشه.
گفت: نکنه زیادی لاغریم، قد آغوشش نمیشیم، از ما میزنه بیرون، دیگه مارو نمیخواد؟
گفتم: شام حاضره بیا بشین یه لقمه بخور.
گفت: مرسی، من انقد خودمو خوردم دیگه اشتها ندارم. گفتی چی آخراشه؟
گفتم: اینکه
می دانم نامش بدی است و بدی روح انسان را پر از شیشه خرده می کند اما نمی توانستم حالا که نوبت من شده نبینم و لذت نبرم. دیدم و لذت بردم. من تمامی بدی هایی که در حق من و مادرم شد را دیشب در جشن پسرِ عمه ی کوچکم دیدم و لذت بردم. عمه ای که همیشه ی خدا هر عروسی را به صاحبش زهرمار می کرد، اشک همه را در می آورد، غرولند می کرد که فلان شد و بهمان شد و فکر می کرد که همه کاره و بزرگ خانواده است دیشب مراسم عقد پسرش بود و من با دیدن تمامی آن اتفاقات لذت بردم. یادم نمی
با خانمم تصمیم گرفته‌ایم تا جایی که امکانش هست از این فروشگاه‌های بزرگ خرید نکنیم. رفاه، کوروش، جانبو، هایپراستار و... . من شخصا با سوپری‌های محلی بیش‌تر ارتباط برقرار می‌کنم. احساس نزدیکی بیش‌تری به آن‌ها دارم. حتی در این زمانه بد اقتصادی احساس می‌کنم وقتی از همین سوپری‌های کوچک خریدم را انجام می‌دهم کار درستی انجام داده‌ام. سوپری‌های محله بیش‌تر شبیه به خودمان هستند. مثل آن میلیاردرهایی نیستند که جشنواره‌های دهان پر کن بزنند، در
راستی مساله به این مهمی رو یادم رفت بگم! به گاه بامداد نسیم‌جانم وی‌بک شد و نرگسش به‌دنیا اومد. حقا که رفیقِ قویِ خودمه! دقیقا حدودای ساعت ۲ بامداد دیشب انقدر به یاد نسیم بودم که نگو. دقیقا در همون ساعت نرگسِ خاله به دنیا اومده :)
شب بعد از کلاس و تیاتر رفتیم خونه دخی عاطفه جان.‌ بعد از دو سه سال اولین بار بود که داشتم می‌رفتم این خونه‌ جدیدشون.
چقدر هم این عسل (دختر دخی عاطفه) من و بچه‌ها رو دوست داره! هی میگه: "دخترخاله صالحه! دخترخاله صالحه!
هنوز سر
قرارم هستم و با کسی حرف نمی‌زنم. مدتها بود همچین آرزویی داشتم ولی همیشه یه
مانعی وجود داشت، بعضی وقتا سعی می‌کردم حرف‌هایی که تو یه روز زدم رو روی یک کاغذ
بنویسم تا حواسم به تعداد کلماتی که از دهنم بیرون میاد باشه ولی معمولا از کنترلم
خارج می‌شد، این روزا خیلی آسون می‌تونم این کارو بکنم. راستش تو محل کارمون یه
پسره‌ست که ساده‌ست یا حداقل اینطوری به نظر میاد. به هر حال پسر خوبیه و چند سالی
هم از ما جوون‌تره، خوبم می‌خنده، یعنی جوک
دیگه دارم کم میارم 
از همه ی حرکتهای مزخرف مامانم که تمام زندگیمونو تحت اشعاع قرار داده خسته شدم 
از هینکه ساعت هفت و نیم دعوت به روضه اند اما اون میره مسجد و هشت و پنج دقیقه میرسه خونه و بعد توجیه می کنه که روضه خون مطمئن باش تا الان تو نماز بوده و براش مهم نیست که روضه ای که دعوت هستن یه جور مهمونی هم هست 
از اینکه تمااااااام مهمونی ها رو دیر میریم
و همیشه قلمبه سلمبه می شنویم 
از اینکه ساعت ۱۴:۲۰ از سر کار با اسنپ میرم خونه خواهرم برای نهار و
 
آقای گرجی پورگفت وا دختر بهت یاد ندادن با عمت اینطور صحبت نکنی بی تربیت؟
 
دردونه که از تعجب دهانش باز مونده بود گفت بابا چی گفتی؟الان؟
 
آقای گرجی پور نازی اومد وگفت خجالت بکش بابا تو صدا میکنی؟
 
دردونه گفت :وای خاک بر سرشدیم مامان بابا از دست رفت .وبلند داد زد مـــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــان؟
 
شادی خانم از تو آشپز خونه در حالی که ترسیده بود باعجله اومد گفت :
 
هان چیه  ترسیدم دختر این چه طرز صدا کردن قلبم اومد لوز
داداچم: آلااااااااء 
من:پول میخوای؟!
داداچ:زهرمار من دیگه ازت پول نمیگیرم حالا اگه میخوای بهم عیدی بدی قبوله
من:عیدی و تو باید بدی عشقم
داداچ:نه بی شوخی میخوام باهات حرف بزنم
من:میزنم زیر خنده دوتا کار بیشتر با من نداره یا درباره دوست دختر جدیدش میخواد حرف بزنه و بگه عاشقشه و میخواد بگیرتش من برم با مامانینا حرف بزنم 
یا میگه پول بده بهت پس میدم و هیچوقت پس نده
شروع میکنه حرفاشم میکشه :یه دخترررررررره هسسسسست خیلللی دختتررره خوبیه:/
من:رهاش ک
دوباره خواب بعدازظهرم با کابوس زهرمار شد! تصمیم گرفتم یک بار برای همیشه این موضوع رو با خودم حل کنم! ( هرچند که چشمم آب نمی خوره!اما حداقل تلاشم رو میکنم!!!!!
به خودم گفتم دختر سفت و سخت پای اعتقاد و انتخابت بمون ! تامام!
و دوم اینکه بلند شو و به "ش" پیام بده و حرف دلت رو بزن و راحت شو ! تامام!
بهش پیام زدم و گفتم:( دلم داره از نگفتن این میترکه ! من خوندم که اگه اوایل که بچه دار میشی گریه کنی؛ عصبانی شی،دلت بچه رو نخواد طبیعیه! حالت روحی و فیزیولوژی طبیع
توی همین زندگی کوتاه تا الان، چهار یا پنج تا تجربه به دست آوردم که خیلی کلیدیه؛ البته شاید بشه گفت به همون نسبت که ما چیزی نیستیم و کاره‌ای نیستیم توی عالم، تجربه‌هامون هم خرد و کوچولو موچولوئه و اما وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم فلان مسئله رو خوبِ خوب می‌فهممش و قشنگ نشسته به جونم، می‌فهمم آهان این دریافت من از زندگیه.
 
حالا فکر کردید همه‌ش رو الان لیست می‌کنم؟ حاشا و کلا :)) به این ارزونی‌هام نیست.
 
یکیش اینه که برای آدم عصبانی نباید خورا
توی این لحظه‌های آخر بدجوری افتادم به مرور سالهایی که گذشت، مدام میرم تو فکر لحظه لحظه‌هایی که با بالا‌و‌پایین روزگار پیچ‌وتاب خوردم و پیش اومدم. گاهی شاد بودم و گاهی خسته، گاهی سرخوش و گاهی ناامید که فقط به یه چیز فکر میکردم که سال بعد و روزهای بعد بهتر از این باشه.
اسفند۹۰: همون سالی که دانشگاه قبول شدم، که نگم واسش چقدر جنگیدم و خدا میدونه جلوی همه وایسادم؛ آرزو کردم وارد فضای کار بشم و روسفید باشم از این انتخاب...
اسفند۹۱: سال سختی رو پش
توی مسجد عاشقش شدیم! خب عشق که مختصات و مکان و زمان حالیش نیست، هرجا ممکنه رخ بده، حتی توی مسجد! رعنا دختر همسایه مون بود و ما و صادق سرش دعوا داشتیم. ما موذن و مکبر مسجد محلمون بودیم و یه روز انقدر فکر و خیالش توی ذهنمون بود که کلا زدیم یه کانال دیگه و هم اذون رو اشتباهی گفتیم و هم از پس مکبری برنیومدیم، که اون روزها کلا از پس هیچی برنمیومدیم و خواب و خوراکمون ریخته بود به هم. حسین آقا بعد نماز گفت دیگه نیا، کارِتو بلد نیستی، اما ما کاربلد بودیم
در حالی که همه دارن عکس از کوفت زهرمار یلدایی رونمایی میکنن من نشستم تو خونه و یلدا حتی به کتفمم نیست، والدینم با همسایه ها تو سالن اجتماعات جشن گرفتن و دو روزه سر خوراکی و ارکستر و اینا دارن خودشونو میکشن الانم از چار طبقه بالاتر من دارم صدای آهنگ و جیغ داداشونو میشنوم ولی هیچ حسی ندارم دلیل اون همه ذوق و حساسیت و شادیشونم نمی فهمم در کل نمی دونم این حجم از 'دونت گیو شت' بودن نسبت به این قضیه کار درستی هست یا نه؟
تصور میکنم اگه یه دنیای موازی و
سرنگ وسیله ای برای تزریق مایعات به بدن و کشیدن مایعات مختلف از بدن می باشد سرنگ ها انواع مختلف دارند ؛ با ماهمراه شوید تا در مورد انواع سرنگ و اجزاء آن بیشتر بدانیم .
 

 
سرنگ ‌ها در اندازه‌های مختلف که ظرفیت‌های ۱ سی سی تا ۵ سی سی را دارند؛ ساخته می شوند. استفاده از سرنگ های بزرگتر از ۵ سی سی غیر متداول تر است. سرنگ‌های ۲ تا ۳ میلی لیتری برای تزریق عضلانی و زیر جلدی مورد نیاز است. سرنگ‌های بزرگتر موجب ناراحتی بیمار میگردد.
میکرودرپ برای تزری
راز
موفقیت چیه؟
گوش
دراز بدون معطلی در جوابم گفت:هزینه اش می شه نیم میلیون دلار
کمی به گوش
دراز نگاه کردم و نتونستم خودم رو کنترل کنم، قاه قاه قاه زدم زیر خنده، شکمم رو
گرفته بودم و در حد مرگ،بلند بلند می خندیدم،تو دلم گفتم کدوم ابلهی واسه این چیزا
پول میده که من دومیش باشم؟
گوش
دراز اعتنایی به من نکرد و سرش رو به کار خودش بند کرد،به رسم ادب از رفتارم
عذرخواهی کردم ولی گوش دراز بازهم اعتنایی بهم نکرد.
ده سال
بعد...
همون
صحنه تکرار شد،رفتم روی در
آقا من از کربوهیدرات ها و چربی ها و قندها و اینا خستم! ازینکه باید کلی ازینا وارد بدنم کنم تا مغزم بفهمه خستم! انگار همه مشکلات حل شدن و تنها مشکلی که باقی مونده اینه که من نمیتونم این همه بخورم! و جالب اینه که جدیدا متوجه شدم زیر چهارتا شکلات برای من کفاف نمیده! چقد غم انگیزه واقعا :/ فک کن نخوای چاق بشی و از ادمایی نباشی که داعم درحال چاقین ولی مجبور بشی! چقد یه چیزی ناک! صفتشم یادم نیست. برم یه میوه ای بخورم ببینم به دادم میرسه؟ -.-
به نظرم اومد ع
سلام به خودم؛
چطوری علی؟ خب چه سوالیه که دارم می‌پرسم! من خودتم پس می‌دونم چطوری. می‌دونم که این چند هفته اصلاً حالت خوب نبوده و اتفاقات خوبی نیفتاده. آرامشت رو از دست داده بودی و حوصله‌ی هیچ کاری رو نداشتی. نمی‌خواستی با کسی حرف بزنی ولی دوست داشتی کسی بود که می‌تونستی حرف‌هات رو بهش بزنی. دوست داشتی دور و برت اتفاقات دیگه‌ای بیفته ولی نتونستی و اینکه شرایط از کنترلت خارجه برات قابل پذیرش نیست.
خب بذار اول از همه بهت بگم که تو همیشه من رو
• من روزه ام جلوی من چیزی نخور یا به من چه که تو روزه ای، مسئله این است:راستش من فکر میکنم درستش کاری بود که والدین روزه ام با من روزه ندار کردند،برایم ساندویچ سیب زمینی سرخ کرده گرفته اند و کاملا مطمئن شدند که سس به اندازه بوده یا به سبزی خوردن نیاز ندارم برای منی که هر سال توی مدرسه باید حجم زیادی از دعوای روزه دار ها و ندار ها سر خوردن یا نخوردن رو تحمل میکردم،این حجم از زندگی مسالمت آمیز در ماه رمضون غیر قابل باوره و صد البته خوشحال کننده ا
ششمین کنکورم بود که حوزه ی امتحانیم افتاده بود توی یه دبیرستان... قبل از شروع آزمون مراقب شروع کرد باهامون حرف زدن که استرس نداشته باشیم مثلا، یه خانوم تقریبا مسنی بود! پرسید بچه ها به نظرتون من چند سالمه؟ ترسیدیم عدد بگیم نکنه ناراحت بشه، گفت من ۵۲ سالمه و الان ده سالی میشه استخدام شدم... خودش ادامه داد که بعد از فارغ التحصیلیش از دانشگاه بچه دار میشه و مادرش بهش میگه اول بچه تو بزرگ کن بعد برو دنبال شغلت... گفت واسه همینه که با اینکه سنش زیاده
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
1. هنوز ناراحتم که وبلاگ قبلیم رو زدم تعطیلش کردم و جایی که چندسال خاطره می‌نوشتم رو بستم. کاش آدما دست بردارن از قضاوتای بی‌مورد و کاش دست بردارن از اینکه اون موضوع رو بی‌اهمیت جلوه بدن. ینی من مجبور شدم به‌خاطر قضاوتا و حرفا وبلاگمو ببندم و عمیقاً احساس ناامنی می‌کنم. نوشته‌های من توی وبلاگ، از عمیق‌ترین فکرام که معمولاً هم توی واقعیت به کسی نمیگم هستن. شاید نهایتاً به یک‌نفر می‌گفتم. و بعد از اون اتفاق، دیگه مطلقاً به کسی نمیگم. حس قض
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیزی و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ میکند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
***
 
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پ
امروز قبل از ظهر از نیوجرسی به نزدیکترین متروی نیویورک رفتم و با اولین متروی جهان روبرو شدم...کاملا مشخص بود که قدمت این مترو بیش از صد سال هست... هیچ خبری از برد الکترونیک در داخل مترو نبود...
هر ایستگاه که مترو می ایستاد باید روبروی در را میدیدی که اسم ایستگاه چی هست و برون اساس عمل میکردی... 
کارت متروی یک ماهه گرفتم... کارتی که یه ورق نازک هست و من نمیدونم چه طور به عنوان کارت دائم میشه ازش استفاده کرد؟ درست مثل آسانسورهای ایتالیا که پدیده بودن
پتو پیچ نشسته‌ام وسط فرش‌دوازده‌متری در خانه‌ای با هالِ دوازده‌متری سعی می‌کنم لرزش پاهایم مشخص نباشد. پشت سرم پسری دو ساله خوابیده که هرگز پدرش را ندیده. پدری که به دلیل فقر و شغل نابود شده و قسط و قرض و مرگ پدر و مادر و کوفت و زهرمار حاضر نشد بچه‌اش را ببیند و بعد از اینکه زن نه ماه اش را به بیمارستان رساند، رفت که رفت و دیگر پیدایش نشد که نشد.کنار این پسر ساکت و دوست داشتنی، مادرش سه ساعت قبل‌تر از او خوابیده ، یا درواقع از خستگی بیهوش ش
 
گریه دارد وضع عالم ، گریه دارد روزگار
کرده شیطان بزرگ غارت جهان را با قمار
ذیل پوششهای پوشالین قدرت با دروغ
عدّه ای از خودفروشان گشته او را یار غار
کرده ترویج خشونت زیر ماسک حیله ها
با بلوف ترسیده از او رهبران بی بخار
مثل گاوی شیرده میخواند او اطرافیان
حرفه اش باشد چپاول از یمین و از یسار
میکند سرکیسه هرکس را که گوید یک سلام
ورنه با نیش زبانش می چزاند در شرار
در عمل منحط شد هر عهد و قراری از ترامپ
نیست با او در توافقهای دنیا اعتبار
چون نمادی
قبلنا انقد مغرور و خودشیفته بودم که به کسی محل نمیدادم .... شاید چون هر کی منو میدید خوشش میومد و این باعث غرورم میشد ... 
 
+ عشق آدمو ذلیل میکنه ...
 
یاد یه روزی برام امروز زنده شد و خواستم بنویسم 
با
دوستم بودم ...طبق معمول با سرویس دانشگاه برمیگشتیم ..تو آزادی پیاده
شدیم ... برادر دوستم همیشه میومد دنبالش ..خیلی بد دل بود و شکاک ...
اینسری براش کار پیش اومده بود و نتونسته بود بیاد دنبال دوستم ...
با
خودمون گفتیم خوبه که نیومده برج زهرمار ... یه کم حرف
پر فروش ترین فیلم های 98بر پایه ی آمار فروشی که در سامانه فروش سینمای جمهوری اسلامی ایران تا روز جاری ( ۱۲ تیرماه ) قرار گرفته است , فیلم سینمایی «ایکس لارج» به کارگردانی محسن توکلی که از چهارشنبه هفته قبل یعنی پنجم تیرماه روی پرده رفت , تا روز جاری در حدود ۲۷۶ میلیون تومان فروش داشته که ازاین‌حد ۱۷۵ میلیون تومان نتیجه ها فروش در شهر تهران بوده است . این اثر که درون‌مایه‌ای کمدی دارااست با در اختیار داشتن ۷۷ سینما در تهران و شهر
چند ساعت دیگر اولین سپیده در چشمان من خواهد دمید. این موجود عاشق تاریکی را چرا به نور عادت می دهید؟ در پی یافتن هیچ مفهومی نیستم. مغزم دارد منفجر می شود. هیچ صراطی را مستقیم نیستم. مستقیم چه بامبولیست؟ در یک صفحه سفید گم شده ایم که تا ابد همین سفیدیِ کذاییست. حتی در رنگش مطمئنم نیستم. شاید یک دنیای بی رنگ است. آخر اگر به ان رنگ بدهم مطلق می شود. حال انکه هیچ مطلقی وجود ندارد و نمیخوام هیچ مفهومی به ذهن شما متبادر شود. می فهمید چه می گویم؟ من اصلا
دیشب ازش عذرخواهی کردم، عذرخواهی کردم که بد حرف زدم و از کوره در رفتم.
بغلم کرد بوسم کرد گفت: یه سر بزنیم از نزدیک ببینی که ضرری نداره، باور کن به خاطر خودت میگم، میخوام آرامش داشته باشی.
می دونستم ،همیشه همینجوریه، عذرخواهی براش مساویه با تسلیم شدن: (
ولی گفتم بابا تو رو خدا...منکه فقط یه سال دیگه بیشتر این مدرسه نیستم، بلاخره سال دیگه باید عوض کنم مدرسه مو، نذارید دو سال پشت هم بشه، خیلی سخته خواهش می کنم.
باز شروع کرد همون حرفارو زدن، درباره
دیروز مامان و.ی.ک.ی بهم زنگ زد. خیلی حس خوبیه که ادم کیلومترها اونطرف تر کسی رو داره که همش بهش فکر میکنه. این دم کنکوری حواسش بهم هست و زنگ میزنه حالم رو خوب کنه.
دیروز بهش گفتم مامان و.ی.ک.ی من خیلی میترسم.ناراحتم از تمام کم کاری هام.به خودم میگم اگه نشم چی؟ کل زندگی من در گرو اینه! اینکه بخوام این همه اضافه وزن رو از بین ببرم در گرو کنکوره!اینکه دوباره برگردم سمت موسیقی در گرو کنکوره! این که تدریس رو که عاشقشم شروع کنم در گرو کنکوره!اگه نشه ؟! یه
امروز ۲۹ بهمن ۹۷ برای مصاحبه کاری به شرکت امن مهیمن رفتم٬ یه فرم چندین صفحه‌ای بهم دادن که فرم کنم و یکی از سوالتش این بود که اگر برگردید به ۱۰ سال قبل٬ کدوم یکی از تصمیم‌های زندگیتون رو عوض می‌کنید؟ چه مسیری رو تغییر می‌دید؟ من برگشتم به ۱۰ سال قبل٬ سال ٬۸۷ سالی که کنکوری بودم و زمانی که انتخاب رشته کردم٬ حقیقتش من از انتخاب رشتم‌ام راضیم و در نتیجه همین رو براشون نوشتم ولی در حین مصاحبه٬ وقتی که ازم سوال شد چرا آی‌تی رو انتخاب کردم٬ گفتم
این مدت این‌قدر تلخ بودم و کلافه که با هفت-هشت من عسل هم نمی‌شد خورد منو، چه برسه به یه من. تلخِ تلخِ تلخ. به تلخی زهرمار. حتی یه پست هم داشتم می‌نوشتم راجع بهش، ولی این‌قدر تلخ بودم که حوصله‌م نگرفت تمومش کنم. به قول پائولو کوئیلو "ویتریول" خونم زیاد شده. یه فکری باید به حالش بکنم، دیگه زیادی داره حالمو می‌گیره.
استرس مشروطی هم اضافه شده بود به این داستانا و داشت من رو می‌کشت. استادا نمره‌هارو نمی‌زدند و کارم شده‌بود چک کردن گلستان هر پنج
نابرده رنج گنج میسر نمی شود...
این نظریه منه که من به عنوان یک انسان مهمترین عنصر در جهان هستم. همین خودم رو میگم. 
مهمترین عنصر بعد از خدا... پس هرچی که در دنیا وجود داره برای من، نه اینکه متعلق به من باشه، در خدمت منه. تمام انسانها به نحوی در خدمت من هستند. تمام درختها، تمام کوه ها. تمام فیلمهایی که ساخته شدند برای من ساخته شدند، تمام احادیث و روایات و آیات و داستانها و ضربا المثل ها و غیره... تمام کتاب ها برای من نوشته شدند. تمام پیامبران برای هد
این مدت این‌قدر تلخ بودم و کلافه که با هفت-هشت من عسل هم نمی‌شد خورد منو، چه برسه به یه من. تلخِ تلخِ تلخ. به تلخی زهرمار. حتی یه پست هم داشتم می‌نوشتم راجع بهش، ولی این‌قدر تلخ بودم که حوصله‌م نگرفت تمومش کنم. به قول پائولو کوئیلو "ویتریول" خونم زیاد شده. یه فکری باید به حالش بکنم، دیگه زیادی داره حالمو می‌گیره.
استرس مشروطی هم اضافه شده بود به این داستانا و داشت من رو می‌کشت. استادا نمره‌هارو نمی‌زدند و کارم شده‌بود چک کردن گلستان هر پنج
شاید ی سال پیش همین موقع تو اون شرکت قبلی بودم و ی نفر می‌پرسید خب ک چی تو با این سن‌ت تو اوج جوونی جدای از هم نسلای خودت این همه تلاش و کار و شرکت و فلان و کوفت و زهرمار خب تهش ک چی؛واسش قطعا جواب قاطع داشتم
الان ولی تو این مجموعه جدیده ک حقیقتا ملت تباهن بخدا بیت المال و بودجه‌ی فرهنگی کشور رو می‌خورن خروجی‌شون در حد ۱ساعت اونم میشد ب صورت دورکاری کل کاراشون رو انجام داد؛جدای اعصاب خوردی بابت این حرکت ها اینکه بخوای خلاف کارای این جماعت کا
یک:
بیرون کردن من از جهان به سادگی ممکن نیست ...
مگر آن که قبل آن ... برای حیات رقیب ...آفریده باشی!
دو:
کلی مرگ توی دستات بود و من نبودم!
از حسادت مردم!
تا بدانی بین " دستات" یعنی چه؟
سه:
پیر ...مردم!
وقتی که عشقم نمی رسید!
بین عشق ها ...عشق من ... کال بود!
چهار:
اگر ماه را نمی نوشیدم!ماه عاقبت نداشت!
بین چاه های فاضلاب و من ... کدام بهتر بود؟!
پنج:
مرگ من از اشک تو ...به بعد اتفاق می افتاد ...!
یک عمر سعی کردم تورا بخندانم ... لیلی !
شش:
مزار شش گوشه ات ات را کسی ندانست
هروقت دعوامون میشه میگه ببین! ما الان زن و شوهر نیستیم ک! هنوز قراردادی بین ما نیست پس شرایط فرق میکنه
چرا نمیفهمه با این حرفش چقدر داره منو آزار میده؟ چرا فکر نمیکنه ک درهرحال توی ی رابطه هستیم.اگر این رابطه فراتر از شناخت نیست پس غلط میکنی قربون صدقه من میری و میگی اسمت تو قلب من هست و تو قلب تو نشون گذاشتم و صد تا کوفت و زهرمار دیگه!
چطور وقت خوشی ما ب هم متعهدیم و قلبا مزدوج ولی وقت دعوا رابطه رسمی نداریم؟؟
با ی اشتباه کوچیک من ببین چ آتیشی ب
مرورگر شما از Player ساپورت نمی کنددانلود آهنگاین اهنگی که گوش دادین یکی از اهنگ های خواننده پاپ (قدیما دیسلاو میخوندبعد گرفتن مجوز به سبک پاپ روی اورد) به نام میلاد راستاد هستشمن در کل با این نوع از اهنگ ها میونه خوبی ندارم اخه وقتی میتونی اهنگ های خوب و شاد بگوشی و حال و احوالتو زیر و رو کنی چرا بی خود بیای خودت درگیر غم و انوه کنی البته هیچکس (امیر) در این مورد یه روزی به من گفت : ببین هیچکس اولا اصلا به تو ربطی نداره من چی گوش میدم چیکار میکنم تو
از این زندگی خسته شدم. تا کی افسردگی و حماقت؟! تا کی شنیدن و دنبال کردن شایعات و اخبار؟!. حالم بهم می خوره. دیگه حتی شنیدن آهنگای پاپ هم بهم آرامش نمی ده. خیلی وقته خونه خالی نیست. دلم سکوت می خواد. از قرنطینه متنفرم. می خوام بگم همیشه هم اینترنت و کتاب و خانواده نمی تونن پای بندت کنن به خونه. خونه که نه!! بعد از یک ماه و چند روز بودن توی چهار دیواری که دیگه همه چیشو از بهری، بودن و موندن و نفس کشیدن؟! لعنتی سخته!. همش دلم می خواد فرار کنم. وقتی پشت بوم
هوا سرد است.شاید بادی نمی‌ورزد و بارانی خیابان‌ها را خیس نمی‌کند و برفی فرو نمی‌ریزد اما هوا سرد است آن هم نوع بس‌اش.نیازمان به شجریانیست که بخواند هوا بس ناجوانمردانه سرد است.نمیدانم پدر یا پسر کدام مناسب‌تر هستند برای اجرای این قطعه در سوز سرمای این زمستان شوم.با نوای پدر که بحران‌های اقتصادی،سیاسی و اجتماعی،دوران ریاست محمود و باراک،گرانی و تحریم دهه نود و تهدید به جنگ‌های بوش پسر را پشت سر گذراندیم و خواندیم تفنگت را زمین بگذار و
اساساً تنش یا برخورد یا دعوا یا کَل کَل یا هرنوع
درگیری فیزیکی، شیمیایی، شفاهی، کتبی، پُستی و حتی خودکاری! می تواند زندگی
راحت و آرام آدم را به دست باد فنا سپرده و هرچه خورده است را زهرمار کند.
به همین دلیل و خیلی دلیل های دیگر – که به خاطر حضور خانواده در اینجا از
بیان آنها معذوریم – آدم باید از تنش دوری کند. اما اگر تنش از آدم دوری
نکرد و سراغ آدم آمد، باید سریعاً نسبت به «زُدایی» آن اقدام و مراتب را
جهت استحضار و صدور دستور مقتضی به رییس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها